طعم گس خرمالو



جشنواره فجر فقط اونجاش الناز شاکردوست و هوتن شکیبا سیمرغ گرفتن :/ 

چقدر این قشر هنرمند ما فرهیخته ن !!! خب حایزه نبردی لازم نیست حتما حسودیت رو به بدترین شکل ممکن بروز بدی ! 

اینکه بعضی از بازیگرا با اااین همهههه شهرت باز لباس مدادرنگی میپوشن یعنی هنوز عقده ی دیده شدن !!!

خب این از جشنواره که بهش پرداختیم :)))) بریم سراغ زندگیمون  که ملالی نیست جز سرماخوردگی ! 

و اینکه مثل همیشه افتادم به جون خونه و همههه جا رو مرتب کردم! 

دیروز عصر خواب دیدم تو بازار دارم میرم خیابونش مثل خیابون ولیعصر تهران بود ولی شلوغ پلوغ بهم ریخته یهو وسط خواب یادم افتاد دوشنبه س و کلاس زبان نرفتم وقتی از خواب بیدار شدم یادم خوابم افتادم و یه حساب چند ثانیه ایی کردم و بادم افتاد دقیقا امروز دوشنبه س و کلاس زبان نرفتم !!! :| یعنی مغزم تو خوابم یاد کلاسام هست ! اما یه کم دیر !!!!!! 

‌اینکه چقدر نوشتن تو کانال راحت تره ! 

پ ن : 

https://t.me/VF_Ruznegari


جشنواره فجر فقط اونجاش الناز شاکردوست و هوتن شکیبا سیمرغ گرفتن :/ 

چقدر این قشر هنرمند ما فرهیخته ن !!! خب حایزه نبردی لازم نیست حتما حسودیت رو به بدترین شکل ممکن بروز بدی ! 

اینکه بعضی از بازیگرا با اااین همهههه شهرت باز لباس مدادرنگی میپوشن یعنی هنوز عقده ی دیده شدن !!!

خب این از جشنواره که بهش پرداختیم :)))) بریم سراغ زندگیمون  که ملالی نیست جز سرماخوردگی ! 

و اینکه مثل همیشه افتادم به جون خونه و همههه جا رو مرتب کردم! 

دیروز عصر خواب دیدم تو بازار دارم میرم خیابونش مثل خیابون ولیعصر تهران بود ولی شلوغ پلوغ بهم ریخته یهو وسط خواب یادم افتاد دوشنبه س و کلاس زبان نرفتم وقتی از خواب بیدار شدم یادم خوابم افتادم و یه حساب چند ثانیه ایی کردم و بادم افتاد دقیقا امروز دوشنبه س و کلاس زبان نرفتم !!! :| یعنی مغزم تو خوابم یاد کلاسام هست ! اما یه کم دیر !!!!!! 

‌اینکه چقدر نوشتن تو کانال راحت تره ! 

پ ن : 

https://t.me/VF_Ruznegari


فردا سالگرد نامزدیمونه . سه سال گذشت و من اصلا فکر نمیکنم به چشم برهم زدنی بوده باشه! 

سرما خوردم و هی فین فین و هی عطسه و هی بی حالی ! حقش بود امروز رو تعطیل میکردن
نصف کلاس غایب بود !!! 

کیک پختم برای سالگرد عقدمون عماد وقتی دیشب رسید خونه گفت بوی کیک میاد حالا هی من انکار میکنم و اون دنبال کیک میگرده تهش هم پیدا کرد ! نه تنها استعداد سورپرایز شدن نداره بلکه علاقه ایی هم بهش نداره ، آنقدر بی ذوق !!!! 

پ ن : یه کانال دارم که توش روزنوشت مینویسم بیشتر برای خودمه ولی تصمیم گرفتم آدرسش رو اینجام بذارم :) 

https://t.me/VF_Ruznegari


نگم از دکلره موهام براتون که سینه خواهم شرحه شرحه موهام به طرز شگفت انگیزه‌ی م شده آمااااا پوست سرم همون اندازه داغون شده !!!! چرا چون من به موادش حساسیت داشتم خلاصه جیگر زلیخا رو دیدین ؟ کف سر من رو ندیدین هنوز!!! من که دپررررس بودم و دااااغون یه جوری کف سرم آتیش گرفته بود که مصداق عینی کف سرت نسوخته ( گشنگی نکشیدی) تا دپرسی (عاشقی) یادت بره!!!! 

حالا عماد کف سرم روغن زیتون میزنه دوتا فحش به رنگ کار دوتا فحش به خودش بابت تزی که داد و ۴تا فحش به من :| که چرا وایسادم و کاری نکردم تا اینجوری جانباز ۷۰درصد نشم! جونم براتون بگم پشت دستم رو صدبار داغ زدم که دیگه از این هوس ها نکنم. آمااااا خیلی خوووووشل شدم ^_^. 


پست قبلم معنیش این نبود که آرزوی مرگ دارم . فقط به اون بخش از زندگی که فکر کردم حالم بهتر شد. مرگ هم یه جور عافیته.


چشام بدجوری پف داشت زنگ زدم به همکارم و گفتم میتونی کلاس رو جمع و جور کنی من نیام؟ گفت آره و من نرفتم ! 


مامان زنگ زد من جوابش رو ندادم تا از سکوت اطرافم نفهمه مدرسه نیستم

 

ساعت ۱۰ه چشام هنوز پف داره 


از آرایشگاه قبلا وقت گرفتم و ۳۴۵ت رو قبلا پرداخت کردم و حالا مجبورم که برم !


خوابیدم رو مبل و سرم بین بازوهام گونه م درد میکنه اما دلم بیشتر روم پتو میکشه و من فکر میکنم یه روز هم میذارنم تو خاک و روم کفن میکشن اون روز حتما راحتم تخت میخوابم برای همیشه . همیشه ایی که صبح نداره شروع نداره درد نداره دست و پا زدن نداره . از تصورش حالم بهتر میشه 


از آدمای جسور خوشم میاد 

اونایی که قدرت کافی برای انجام کارهای نیمه تموم دارن 

اونایی که میتونن بیرحم باشن شجاع باشن 

اونایی که پشت ترس پنهان نشدن 

من هیچ وقت نتونستم زیر بارون بزنم 

همیشه وایسادم زیر یه دیوار کج تا بارون بند بیاد 


+هیچ وقت مجبور نبودم با کسایی زندگی کنم که ازشون بدم میاد 

من هیچ وقت از کسی بدم نمیومد

حتی قدرت ترک کردنشون هم ندارم 

حالم حال قبل از استفراغه عق میزنم و چیزی بالا نمیاد .


دیروز اعصابم به طرز وحشتناکی از دست آبدارچی و کارورز کلاس بغلی ریخته بود بهم .معمولا وقتی بچه ها رو تحویل سرویس ها میدیم (که مسئولیتش به عهده آبدارچی طبقه ماست اما انجامش نمیده :/) نیم ساعتی با کلاس بغلی میشینیم گپ میزنیم که آبدارچی مون هم میاد میشینه پیش ما. حرف حمله چند تا پسر وحشی تو ملا عام به دوتا دختر شد آبدارچی گفت ببین دخترا چی پوشیده بودن که اینجوری شده، گفتم اینکه دخترا چی پوشیده بودن یه مساله جداس اینکه این وحشی ها به خودشون اجازه میدن تو ملا عام به دوتا دختر حمله و جنسی کنن یه مساله جدا چرا باید اینا اونقدر احساس امنیت کنن که به خودشون جرات همچین کاری رو بدن؟ چون جامعه قراره اون دخترا رو مقصر بدونه چون اونا قرار نیس شکایت کنن چون قرار نیس چیزی پیگیری شه!!! کارورز گفت والا جوری دخترا لباس میپوشن که منه دختر نگاهشون میکنم چه برسه پسرا خوب دلش می‌خواد ! داشت دود از سرم بلند میشد گفتم  دلش می‌خواد باید وحشی شه؟؟؟؟! وقتی یه دختر اینقدر راحت تمامممممم گناه رو پای همجنس خودش مینویسه و با یه توجیه جنس مختلفش رو بی گناه میدونه همین میشه که قبل ازدواج از  دختره سند واسه باکرگیش میخوان  و هیشکی به باکرگی پسر فکر هم نمیکنه !!!! گویا گناهش فقط مال دختره س. (۱)


چند دقیقه بعد برای بار چهارم محمد جواد اومد بغلم کرد ( دو سه روزی بخاطر مریضی شدیدی که داشتم مدرسه نرفتم و محمد جواد و امیر مهدی و محمد طاها دم به دیقه بغلم میکنن که خانم معلم نرو دیگه  ، این رفتار از محمد جواد بعیده چون ابدا اهل ابراز احساسات نیست ) آبدارچی گفت نذار اینقد بغلت کنن اینا چشم و گوششون بازه ! از اون ور کارورز گفت  اون چند روزی که نبودی به من میگفتن از کلاس ما برو چون من نمیذاشتم بهم نزدیک شن به پسر خودمم گفتم به معلمت نزدیک نشو ! (اینکه اون فکر میکرده وابستگی بچه ها به من بخاطر بغل کردنشون بوده فقط ! به قدر کافی حیرت آور هست و تصور حیرت آورترش از اونجاس که خیال میکنه بچه ۶ساله میل بیدار جنسی داره !!!!! و لابد من دارم این میل رو اغنا میکنم !!!!!) گفتم بچه ی زیر ۷سال غریزه بیدار جنسی اصلا نمیتونه داشته باشه . این بچه ها اگه لمس جنسیه  هم جنس یا جنس مخالف رو داشته باشن واسه کنجکاوی کشف بدن دیگرانه نه اراضی تمایلات جنسی . بغل نکردن و محبت نکردن به بچه ها و سرکوبش فقط باعث میشه درونگرا شن و نتونن احساساتشون رو بروز بدن . بعضی از بچه ها لمسی هستن . مثل امیر مهدی! این بچه ابدا کلاما ابراز احساسات نمیکنه و فقط حسش رو از طریق لمس ابراز میکنه سرکوب این بچه چه نتیجه ایی داره؟؟؟؟ در کمال شگفتی گفت باید یادبگیره که نباید لمس کنه! گفتم این بچه زنتیکن لمسی هستش مثل کسی که ذاتا بصری یا سمعی هستش اونوقت ژنتیکی رو تغییر بده ؟؟؟؟؟؟؟؟من با بغل کردن و بوسیدن سرش به ابراز احساسش پاسخ میدم ،  این فقط ۶سالشه میفهمید؟؟؟ با بچه خودت هم نکن اینکار رو !

پ ن : کاش همه در مورد شناخت کودکان مطالعه داشته باشیم !!!!! 


یه دوست داشتم که خیلی باهم دوست بودیم و من اونقدررر دوسش داشتم که اگه یه روز مدرسه نمیومد پکر میشدم چشاش سبز و آبی و عسلی بود یعنی هر رنگی میپوشید همون رنگی می‌شد چشاش . کلی باهم بگو بخند و البته قهر و آشتی داشتیم ! سال دوم دبیرستان مدرسه م رو عوض کردم و الان یادم نیس اون کدوم مدرسه رفت و خلاصه از هم جدا شدیم و الان باز یادم نیس چرا دوستیمون رو ادامه ندادیم ! تا اینکه دو سه سال پیش تو اینیستا پیداش کردم ! اون موقع مامانش چادری بود و اینم همیشه مانتوهای بلند و گشاد میپوشید و هد بند میزد تا موهاش نیاد بیرون . تو اینیستا اوایل فقط کمی موهاش بیرون بود بعدا مانتوهاش شد جلو باز و شال هاش رفت عقب تر تا اینکه رسید به بلیز شلوار و به جای شال و روسری هم کلاه میذاشت همین دیروز هم یه عکس گذاشت کلا بی حجاب . از این دوستا زیاد داشتم حتی یکی شون بود که من واسه اینکه خیلی مذهبی بود باهاش جور نبودم مثلا یادمه یه بار میگفت میخواستم برم کافه آهنگ پای میشد بهش  گفتم آقا اگه میبندی بیام تو ! چون موسیقی حرامه !!!! ۵،۶سال پیش همین دوستم یه عکس گذاشت تو فیس بوک که رفته بود کنسرت !!!!! اون روز هم تو اینیستا عکس گذاشته بود که با همسرش که قبلا دوست پسرش بود رفتن بیرون با موهای افشان و مانتوی جلو باز و اینا !!! اونم کسی که تا روی دست ساق میزد !!!من نمیگم اون روزا کارشون درست بود یا الان درسته ! فقط چیزی که توجهم رو جلب میکنه تغییره ! یه تغییر اساسی با شیب ملایم تو چند سال ! شاید اگه به دوستم میگفتی امروز که کافه نرفتی بابت آهنگش ،  چند سال بعد کنسرت فلانی رو صندلی فلان نشستی ، کله ت رو میکند :|  یه وقتایی از خودم میپرسم حواسم هست دارم تغییر میکنم؟ حواسم هست چی داره روم تاثیر میذاره؟ من رو از کجا به کجا میبره ؟ وجب به وجب قدم به قدم آروم آروم پله پله کجا میرم؟ موج من رو با خودش میبره یا من دارم خودم میرم ؟ تغییرم خوبه یا بد؟ رشد کردم یا تنزل ؟ 

مواظب خودتون و تغییراتتون باشید نذارید موج باخودش ببرتتون،  آگاهانه جلو برید :)


امروز دم در با دیدن اون همه برف سورپرایز شدم و البته که مدارس هم تعطیل بودن و این یعنی یه روز تعطیل غیر منتظره که میشه براش کلی نقشه کشید زنگ زدم به زری و یک ساعت بعد تو کافه بودیم ، بعد رفتیم خرید و بعد من خودمو خونه ی مامان نهار دعوت کردم :) امروز اندازه یه پیتزا ایتالیایی خوشمزه بود :) 

پ ن طولانی تر از متن : زری میگه تو کی میخوای بچه بیاری؟ یکی بیار ما هم سرمون گرم شه.میگم من بچه بیارم تو میای کمک ؟میگه هر روز خونه شمام ولی دختر باشه ها. بعد جلو ویترین لباس بچه گونه وایمیسه و چند تا لباس نشون میده و میگه وااای اینا رو می‌خرم واسه دختر تو. من لبخند میزنم و روزهای محصلی مون رو به یاد میارم که  برای امروزمون نقشه میکشیدیم که همسرامون باهم دوست باشن و ما تو واحدهای روبه روی هم هر روز صبح بعد بدرقه ی همسرامون بدو بدو پا با لباس راحتی گشاد و راه راه صورتی میپریم خونه ی هم برای نهار غذا میپزیم و میریم خرید . نمایشگاه نقاشی راه میندازیم و آموزشگاه و کارگاه و. و هیچ وقت فکر نمیکردیم که زری ازدواج میکنه میره تهران و دور میشیم ودووور میشیم و. اون شکست میخوره و طلاق میگیره و به خودم که میام لبخند از روی لبام رفته. زری همچنان با ذوق برای بچه نداشته ی من لباس انتخاب میکنه و من فکر میکنم حتما خیری بوده حتما قراره روزهای خوب دوباره بیان و شاید روزی تو واحدهای روبه روی هم خونه داشته باشیم

پ ن ۲: سعی میکنم اینجا رو همچنان گرم نگهدارم وای واقعا نوشتن تو کانال راحت تره ؛) 

میخوام تو کانال  ویدیو نقاشی بذارم موافقید؟ (یه چیزی تو مایه های آموزش) 


کانال: 

https://t.me/VF_Ruznegari


گفت هندی ها اینجوری میمون شکار می‌کنن که تو یه کوزه ایی که سرش باریک یه سیب میندازن . وقتی میمون دستش رو میبره تو کوزه و سیب رو میگیره تو مشتش دیگه دستش از تو کوزه در نمیاد. اون دستش میمونه تو کوزه و گیر میوفته مگر اینکه سیب رو رها کنه ! گفت اگه تو زندگی گیر افتادی ببین چی رو سفت گرفتی ؟ رهاش کن . حسادت رو ، کینه رو ، رقابت رو ، خشم رو ، اندوه رو رها کن تا رها شی

امروز روز زن رو به خواهرشوهرم تبریک گفتم . برای مادرشوهر کیک پختم . چون می‌خوام رها باشم پس خشم رو ، اندوه رو رها کردم :) 

حالا حالم خیلی بهتره


پ ن : نوشتن تو کانال آسون تره. راحت تر میشه عکس آپلود کرد و همچنین می‌خوام ویدیو نقاشی و گلدوزی بدارم 

برای سفره هفت سین هم ایده . :) 

 

https://t.me/VF_Ruznegari

پ ن ۲: چقدر حیف که رها جان تلگرام نیستی :( اینجا رو سعی می‌کنم زنده گه دارم :) 

نفس صبح چقدر خوشحالم که تو کانال هستید ؛) 


یه پیرهن ساحلی سفارش دادم از اونا که بلند نخی ن . همون هایی که میشه لب ساحل پوشید و روی شن های نرم ساحل پا راه رفت . حالم خوبه وقتی بهش فکر میکنم . 

برای سفره هفت سین ذوق دارم . که هسته نارنج سبز کنم و سیزده بدر نهال کوچیکم رو تو گلدون بکارم 

که تخم مرغ رنگ کنم و گل بخرم و . حال دلم داره رنگ بهار میشه 

اسفند برای شما هم خیلی شلوغه ؟ 

عماد میگه از شلوغی دم عید بدش میاد از جنس های بنجلی که فروشنده ها بار مردم میکنن . عماد هیچ وقت دم عید خرید نمیکنه بیرون نمیره .اصلا عماد به جز مرکز خرید و پاساژهای لوکس جای دیگه ایی برای خرید نمیره  من اما عااااشق شلوغی دم  عیدم عاشق مردمی که با انرژی میرن خرید عاشق بدو بدوهاشون تدارکشون برای سفره عید . مغازه های تا دیر وقت باز ،همه چراغا روشن، همه مردم بیرون ! عاشق بازار محلی م بازارهای قدیمی سنگ فرش شده یا سرپوشیده . من اگه جایی بخوام زندگی کنم اونجا توکیو ه شهر همیشه بیدار :) من برعکس عماد عاشق خریدن لباسهای نو م . سرتا پا نو بپوشم لحظه سال تحویل .عماد اما ابدا موقع تحویل سال لباس نو نمیپوشه . میگه بچه های لوس سرتا پا نو میپوشن :))فکر کن من حتی جورابمم نو میپوشم 

هرچی من برای سفره هفت سین عشق میکنم عماد همون قدر بی تفاوته! هرچی نظرش رو بپرسم که ببین شیک شد ببین خوب شد؟ سرش رو بالا میکنه و میگه عزیزم تو همیشه خوش سلیقه ایی . بدون اینکه حتی نگاه کاملی به چیدمانم بکنه . من اما باز پر از انرژی و ذوق بهار م :))))


باغبون باغچه ها رو بیل زد و عماد بید مجنون و درخت آلبالو خرید . عاشق بید مجنونم اونجا که  شاخه هاش توی نیمه شب تابستون زیر نور ماه میرقصن

پاهام رو دراز کردم روی مبل .عماد خوابیده . صدای دور و گنگ تلویزیون طبقه ی پایین به گوش میرسه صدای تیک تاک ساعت و نفس های عمیق عماد ، طول هفته رو هر روز به این امید سپری کردم که فردا روز سبک تری هستش. الان از خستگی نا ندارم حتی مسواک بزنم . 

شیشه ها رو پاک کردیم ، گل های توی بالکن رو مرتب کردم و همه جا روشستم و سابیدم و گرد گرفتم . چندتا خرید ریز دارم تا خونه ی کوچولوی من حسابی بوی عید بگیره ؛) 

تخم مرغ هاتون رو رنگ کردین ؟ من عکسش رو تو

کانالم میذارم وقتی تموم کردم .این سومین بهار بعد از ازدواجمه و  امسال  اولین سالیه که سال تحویل رو خونه ی خودم هستم و قراره هفت سین بچینم ^_^ پارسال شمال بودیم (چه لحظه ی تلخی بود برام ) پیارسال یزد(پر از دلتنگی برای پدر مادرم) .  دلم می‌خواد هفت سین م پر از گل باشه پر از حال خوب برام  

۹۷با همه سختیش هاش گذشت . نمیگم تلخ گذشت، اما سخت گذشت. سختی که باعث شد بزرگ تر شم ، قوی تر شم . با پا راه بری کفشت خراب میشه با سر ، کلاه، هرچیزی بهای خودش رو داره من بهای زندگی امروزم رو پرداختم. حالا که به گذشته فکر میکنم گاهی خوشحال میشم گاهی ناراحت گاهی حرص میخورم گاهی افسوس اما ابدا دلم نمیخواد برگردم به گذشته . 

۹۸برامون خوب باش.

راستی به

کانال م سر بزنید ؛) اونجا راحت تر و سریع تر مینویسم و عکس های بیشتری آپلود میکنم ؛) 

https://t.me/VF_Ruznegari


پست موقت:

دوست خوب من البته که همه کامنتهات رو خوندم و پیج دوست داشتنیت رو هم خوندم  وخوشحالم که من رو میخونی مهربون من اما توی پست ثابت نوشتم کامنت ها رو تایید نمیکنم اما اکثرا به پیچ کسی که کامنت گذاشته میرم و اونجا تو پیام خصوصی جواب میدم متاسفانه تو پیج شما راه ارتباطی پیدا نکردم برای همین بی پاسخ موند 

ندار به حساب بی ادبی و نامهربونی دوست گلم :) 


بعد حدود یکسال الی رو دیدم . چاق شده بود و البته خوشگل . عادت ندارم موقع دیدن آدما ازشون سوال بپرسم مثلا چه خبرا؟ شنیدم از شرکت قبلی استعفا دادی چرا؟ تو که با دکتر جور بودی؟ الان کجا کار می‌کنی؟ راستی دکترات چی شد؟ ماشینت رو عوض کردی؟ از سپیده چه خبر ؟ با موتی ازدواج کرد؟ فقط گفتم چند وقته ندیدیم همو؟ سر میز شام گفتم سوپ میخوری؟ گفت نه من حدود یه ساله ویجیترین شدم ! البته لبنیات میخورم! گفتم بخاطر پوستت؟ ( آخه میگن گوشت واسه پوست بده) گفت نه بخاطر توحشی که تو قتل حیوانات هست!!! باباش گفت :مال این مرامی ه. همه خندیدیم گفت قورمه سبزی با قارچ فوق العاده س بعد هم یه چیزایی راجع به بی رحمی و ظلم علیه حیوانات گفت که ترجیح دادم فقط گوش کنم و سوپ بخورم و زرشک پلو با مرغ !

من همیشه فکر می‌کردم بخاطر گوشته که آدم چاق میشه !


الی: توحشش اونجاس که این همه حیوون رو پرورش میدن برای کشتن . اونا به دنیا نمیان که زندگی کنن به دنیا میان که فله ایی سر بریده شن. 

من: یعنی با خوردن مرغ و گوسفند اورگانیک مشکلی نداری؟ 

الی: قتل حیوون با سرشت ما سازگار نیست . سازگار نیست که صحنه سر بریدن حیوون برامون منزجر کننده س بوی خون حالمون رو بد می‌کنه گوشتش باید پخته شه بوی بدش با ادویه گرفته شه!ما سرشتمون رو تغییر دادیم . ولی حیوون گوشت خوار بوی خون براش لذت بخشه. دستگاه گوارشش نیاز به پخت گوشت نداره  چون برای گوشت خواری آفریده شده. 

من: اگه این ما هستیم که راه رو اشتباه رفتیم چرا شغل اکثر پیامبر ها مثل یعقوب و موسی چوپانی بود؟ نمی‌شد خدا بهشون وحی کنه که اشتباهه؟

الی: نمیشد چون فهم بشر تکمیل نشده بود مثل شراب که نتونست هیچ وقت حرامش کنه ! 

من: قضیه حضرت ابراهیم چی؟ چرا قوچ فرستاد؟ 

الی: اون داشت آدم میکشت ! 

من: میتونست چاقو نبره و تمام. دیگه نیازی به قوچ  نبود! 

الی : شک کن . به همه چی شک کن .

من:به آیه ی قرآن؟ 

الی: به همه چی . 

من: .

الی :شک خوبه

من: .

الی: همه مشکلات ما از چشم بی چون و چراست.

من: .



هیچ وقت فکر نمیکردم از پیشنهاد کار ناراحت شم. امروز وقتی بهم گفت قبلش باید بری یه دوره ۹ماهه تو یه شهر دیگه با ۶۰۰کیلومتر فاصله حس کردم کسی دلم رو کند و انداخت ۶۰۰کیلومتر دور تر . دلم میخواست بهش بگم من آدم فاصله های دور نیستم. من آدم صبح چایی دم کردن و گلدون ها رو آب دادن و کشیدن پرده ها و رو به آفتاب نفس کشیدنم نه که خونه م رو کاشانه م رو نه ماه ول کنم و برم تا شاغل شم تا سی سال هر روووز کله سحر بزنم بیرون و یادم بره زنم . من آدم مامان شدنم که بچه م رو خودم بزرگ کنم نه خاله مهد که سال‌ها فوبیای از دست دادن نداشته باشه ، که دلش گرم باشه و من همه اینا رو نه برای عماد نه برای بچه ایی که نیست برای خودم انجام میدم .حال من روی مبل کنار آباژور خونه م خوبه نه شلوغی خیابون ها و ترافیک صبح قبل ساعت کاری بهش لبخند زدم و گفتم به پیشنهادتون فکر میکنم. الان انگار کسی قلبم رو گرفته توی مشتش و فشار میده به خودم میگم آروم باش وفا کسی مجبورت نکرده بری.



عماد میگه وفا همیشه همچین فرصتی سراغ آدم نمیاد . بچه نشو. به فکر خودت باش به فکر آینده ت . 

میگم عماد من خونه زندگیم رو ول کنم برم ؟ تو رو خونه مون رو .

میگه ثمین همه چی رو ول کرد رفت دانمارک بخاطر آینده ش اونم نه چند ماه، که چند سال. اینجا که دیگه ایرانه. من میام دیدنت . برات بلیط هواپیما می‌گیرم آخر هفته ها رو میای. 

زل میزنم به چشاش. از فکرش دلم میگیره. میگه تصمیم نهایی بالاخره با خودته . ولی سعی کن منطقی تصمیم بگیری


پ ن : منطق م اینه که بگم نه ! 

دوست داشتین کانالم رو بخونید؛) 

https://t.me/VF_Ruznegari

ادامه مطلب


بین سر و صدا چیزی میگه که نمیشنوم حالتش مثل کسیه که نمیدونه حرف درستی زده یا نه؟ سرم رو میبرم جلو و میگم چی گفتی عزیزم؟ با من من میگه :میگم میخوام بغلتون کنم. میچسبونمش به خودم و سرش رو میبوسم و میگم عزیزززز دلم . 

وقتی اردیبهشت تموم شه دلم برای محمد جواد خیلی تنگ میشه .



روضه خون روضه میخونه . ما دور تا دور مسجد روی صندلی ها نشستیم کف مسجد با فرش های سرخ دستباف پوشیده شده . آفتاب بعد از ظهر از پشت شیشه های رنگی پنجره های بلند مسجد افتاده روی سکو  ، روی زمین ، روی فرش. کسی از در مسجد وارد میشه ، مادر یونس بلند میشه میره سمتش. وسط مسجد میرسن به هم و با صدای بلند توی بغل هم گریه میکنن. چنان سوک چنان از ته دل چنان درد ناک که گوشه ی چشم هام میسوزه اونا پشت اشک چشم هام میلرزن محو میشن  میچکن روی گونه م . شونه های مسجد  می لرزه وقتی مادرش میگه دیر اومدی خیلی دیر اومدی یونس م رفت .


یونس برادر زن دایی عماده که سیزده بدر فوت کرد . یعنی یازده فروردین حالش بد شد بردنش اتاق عمل و چشاش واسه همیشه بسته شد  


میدونید مشکل همه زندگی نیست اما من وقتی به مشکلی برمیخوره فکر میکنم تهشه . مدام تو خودم میگم وفا مثل همیشه قراره حل شه احمق نشو . اما مشکل بزرگ‌تر اینه که وقتی چیزی ازم میخوان که انجام بدم یا کاری انجام میدن که من دوست ندارم فکر میکنم هیییچ قدرتی ندارم که مانعش بشم مدام به خودم میگم وفا کسی نمیتونه مجبورت کنه که انجامش بدی لازم نیست داد بزنی لازم نیست جیغ بکشی گریه کنی بترسیییی . واقعا واکنشی همینه عماد میگه بریم خونه ی آقای فلانی . من از آقای فلانی بدم میاد . کافیه که نرم اونجا همین . عماد که نمیتونه من رو نشون کشون ببره اونجا . من اما بهم میریزم میترسم عصبانی میشم داد میزنم و حتی دلم می‌خواد گریه کنم انگار که هیییچ قدرت اختیاری ندارم .

میدونید چیه ؟ من ۴سالم که بود مامانم هر روز من رو میبرد خونه ی مامان جونم و میرفت دانشگاه من چهار سال در مقابل کار انجام شده  قرار گرفتم  و هیچ قدرتی نداشتم که در مقابلش بایستم . چهار سال صبح بیدار شدم دیدم مادرم نیست و داد زدم و گریه کردم و ترسیدم . تا مدتها فوبیای از دست دادن مادرم رو داشتم و هنوز هم وقتی کسی کاری می‌خواد بکنه که به من هم مربوط میشه و من دوست ندارم انجامش بدم  دچار همون واکنش میشم واکنشی که تو ۴تا ۷سالگی در مقابل دانشگاه مادرم داشتم . داد میزدم کریه میکردم میترسیدم و هیییچ کاری ازم برنمیومد.

 بچه تون رو فدای شغل یا ادامه تحصیل یا هرچیز دیگه ایی نکنید بذارید بزرگ شه درک کنه بعد . بعدا هم میشه درس بخونید یا شاغل شید . اما کودکی بچه تون رو هرگز نمی تونید بهش برگردونید و هرگز نمیتونید تاثیری که تو آینده ش داره رو منکر شید   


پ ن : 


چند وقت بود اینجا ننوشته بودم ؟  گرد گرفته همه جا رو . وقتی چیزی به ذهنم میرسه آگاهه همون لحظه ننویسمش یا یادم میره حس نوشتنش دیگه نیست . واسه همین نوشتن تو کانال که هم در دسترس تره هم مناسب مطالب کوتاه تر اونقدر تنبلم کرده که وب نوشتن برام سخت شده . هم اینکه یه وقتایی یه بخشی از حرفام تو عکسه و آپلود عکس تو تلگرام خیلی راحت تره 


راستی آدرس کانالم عوض شده 

https://t.me/Ruznegarihayeman



وقتی وارد دانشگاه شدم انتظار نداشتم همه مثل دوستای دبیرستان باشن 

اما فکر نمیکردم هم مرامشون در حد جزوه و امتحان و چهار تا کافی شاپ و سلفی باشه . خب البته توشون بودن کسایی که میشد باهاشون بیشتر از قهوه و نسکافه جلو رفت که چند کیلومتر پیاده بری و گپ بزنی و از عمق قلبت از تفکرات پنهانت حرف بزنی و کیف کنی که چقدر شبیه همید . هرچند هنوز هم هیشکی اون رفیق مدرسه ت نمیشه! 

سر کار که رفتم فکر کردم خب طبیعیه اینام ته لبخند و گپشون قد چهار تا زنگ تفریح و پوشه و پروژه باشه ولی اوضاع خوشگل تر از این حرفا بود که مثلا لبخند بزنن تاییدت کنن ، تو رو بازی کنی بعد ببینی عه! فلانی رفته یه کوه پشت سرت اراجیف بافته و نمک و نمکدون و همه چی و هیچی ، به کتفش هم نبوده ! 

خلاصه هر دم از این باغ بری می‌رسد .

وقتی زن دایی عماد منیر سر سنگین و خشک برخورد میکرد، فکر کردم چرا؟ چشه واقعا؟ اخلاق خاله منیر انقد خووب شووووخ خونگرم . اما بعد گذشت این سه ،چهارسال فهمیدم همچین هم زن داییش بی دلیل اینطور نبوده! مثلا همین امشب خاله منیر خونه مادرشوهرم شام دعوت بود .من و عماد در حد یه جر و بحث کوچیک،  سر کلید خونه حرفمون شد . کل ماجرا ۵دقیقه طول نکشید نه داد و بیدادی بود نه چیزی . وقتی رفتیم طبقه بالا خاله منیر گفت تلویزیونتون روشن بود؟ یا با تلفن حرف میزدی؟ صداتون میومد بالا! 

دفعه قبل ترش من سر درد داشتم سرحال نبودم خواهرشوهرم رو یه گوشه گیر آورده بود و سوال جواب میکرد که وفا ناراحته چیزی شده؟  

وقتی دیدین دو نفر باهم اختلاف دارن بهتر شما جانب احتیاط رو نسبت به هر دو طرف رعایت کنید چون حتما خیلی چیزا باعث این اختلاف شده که ممکن همون ها به شما هم آسیب بزنه. 

وقتی نیما ( صمیمی ترین دوست داداشم ) از طبقه سیزده یه برج پرت شد پایین همه شوکه شدیم ! 

میتونید مادرش رو تصور کنید که از صبح بچه ش گم شده و شب جنازه تیکه پاره شده ش رو پیدا کنن براش؟

سر خاک وقتی داداشم رو مامانش دید ، سفت بغلش کرد و داد زد نیماااا کو؟؟؟ نیما کو که تو اینجا تنهایی؟؟؟ داداشم مچاله شد . 

تا یه هفته همه مون ماتم زده بودیم 

داداشم؟اونروز  گفت وفا من کجا برم که با نیما اونجا نرفته باشم؟ 

یک هفته بیشتر از پایان مدارس نمونده دلم قطعا برای محمد جواد ، محمدطاها ، حسام، پارسا و همه و همه شون تنگ میشه اما اونقدررررر آدم دو رو و زیر آب زن دیدم که حاااالم داره بهم میخوره . فقط دلم می‌خواد این یه هفته هم تموم شه و دیگه هیچ کدوم رو نبینم . 

.

به حد کافی نق زدم یا ادامه بدم؟ چرا اصلا نمیایید کانال؟ :))) 


https://t.me/Ruznegarihayeman/440

چند وقته تو مدارس ، بچه ها با جنتلمن ساسی میرقصن . اینکه بچه ها میرقصن و شادن مساله نیست اینکه با چی میرقصن مساله س ! پس قدم اول این دوتا موضوع رو با هم قاطی نکنیم . قدم دوم اینکه بگیم بچه ها فقط با ریتمش میرقصن و نمیفهمن مضمونش چیه توجیه خوبی نیست چون روح تغذیه می‌کنه . روح اون بچه ها داره خزعبلات تغذیه می‌کنه. وقتی کسی توی بیست هشت سالگیش تو یه موقعیت استرسی واکنش عصبی داره یعنی توی ۴سالگیش خانواده‌ش موقع جر و بحث هاشون فکر می‌کردن اینکه بچه س نمیفهمه. شاید عقل توان درک کردن نداشته باشه اما روح تاثیر میگیره. کسی انتظار نداره بچه ها شجریان گوش بدن اما وقتی هرچیزی رنج سنی داره یعنی یه عده عقلشون میرسیده که همه چیز برای همه کس مناسب نیست  که این رو قانون کردن تو کل جهان . 

قدم سوم اینکه فکر کنیم چرا سلیقه و سواد هنری مردم اووونقدر پایین هستش که به همچین خزعبلاتی میگن آهنگ؟

#وفا


درد از پشت کمرم تیر میکشه تا کشاله رانم تا ساق پام بعد میپیچه تا انگشت‌هام . ساق پام میسوزه از درد . خواب چشام رو سنگین کرده اما درد نمیذاره آروم بگیرم و بخوابم لباسشویی سوت میکشه که شستن لباسها رو تموم کرده ؛ سوتش پشت سرهم  و آزار دهنده س . انگار که میگه وفاااا بیااا. نا ندارم ت بخورم.  این وسط دلم یه شب سرد زمستونی می‌خواد از اون شبا که آسمون سررررخ سرررخه و برفه تا زانو بالا اومده و هیچ ربطش به وضعیت الانم رو پیدا نمیکنم

عماد روغن سیاه دانه میماله به پشتم ،گودی کمرم ،کشاله ی رونم ،ساق پام شاید بهتر شه خوابم میاد اما خوابم نمیبره !

.

سر شب میرم تو اتاق زمان مجردی عماد. افطار خونه مادرشوهرم دعوتیم . سجاده رو وا میکنم نماز بخونم. از بیرون اتاق صدای سشوار میاد در رو وا میکنم پسر خواهرشوهرم دستش رو گذاشته رو دهنه سشوار و اونو تو داغ ترین حالت ممکن سعی داره خفه کنه . میرم سمتش و درست قبل اینکه بگم مواظب باش دستت میسوزه ، مثل کسی که دستش سوخته باشه یهو سشوار رو ول میکنه. میگم ببینم دستت رو؟ سوخت؟ تخسه ،میگه نه نسوخته و دستش رو مدام ت میده که خنک شه . میگم ببینمش؟ کمی قرمز شده اما چیز خاصی نیست. سشوار رو ور میدارم و میگم چرا نمیری با ماشین باریت که زیر میزه بازی کنی؟ 

وقتی برمیگردم تو اتاق ،عماد مقابل سجاده ی آماده ی من داره نماز میخونه .میگم نماز با سجاده غصبی؟ همون طور که داره حمد میخونه دستش رو میذاره رو سینه ش و سرش رو کج میکنه عین کسی که داره خواهش میکنه. سعی میکنه نخنده .


پ ن : کانالم :

https://t.me/Ruznegarihayeman


بعد نوار قلب و تست قند و فشار و آمپول و سرم دست آخر دکتره گفت خانم روزه نگیر دیگه روزه نگیر ! مساله روزه نیست ، خستگیه و من هر وقت خسته جسمی شم رو به قبله میشم . اما الان هیچ کدوم اینا مهم نیست .مهم آدمایی هستن که تو چنین موقعیتهایی میشه شناختشون همین ! 


وقتی شنیدم دکتر نجفی همسرش رو به قتل رسونده پیش از هر وقتی به یقین رسیدم که هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست ! 

ولی خداییش یه جور مودبی با نجفی برخورد میکنن و یه جور ریلکسی ماجرا رو تعریف میکنه انگار ازش میپرسن آقای شهردار فلان پروژه چرا اینجوری شد؟اونم خیلی راحت میگه بهرحال قطعا پیگیری قانونی راه بهتری بود! 

یه ذره گریه یه ذره ترس یه ذره پشیمونی !!! هیچی:| 

انگار اینجا تگزاسه و اینکه کلت ور داری و پنج تا گلوله خالی کنی رو زنت و تو وان حموم بکشیش یه روز مرگی ساده بیشتر نیس! :|


و اینکه باز هم تاکیدی بگم رو آدما بیشتر از گنجایششون حساب نکنید 

آخه خیلی حرصم گرفته



عماد میگه بچه یعنی دردسر یعنی مشکلات یعنی استرس نگرانی دلهره من اما دلم ضعف میره واسه اون بعد از ظاهری که کوچولوی خود آدم ناز بگیره تو بغلت بخوابه . اما با این همه وقتی جواب بیبی چک چیزی شبیه مثبت بود دلم ریخت ! انگار که اصلا انتظارش رو یا نمیدونم آمادگیش رو نداشتم یا شاید نگران قرص هایی بودم که خورده بودم  ! حالا که جواب منفیه بین حس عجیب گیر کردم چیزی بین خواستن و دلهره ی داشتن ! 

بگذریم

دیشب که خوابیده بودیم روی تخت و باد از پنجره باز اتاق میزد تو و حال خوش شب تابستونی نشسته بود روی پوست و تنمون من به این روزهای زندگیمون فکر میکردم که دیگه خیلی چیزا جاش رو پیدا کرده و حالمون با هم خوبه

امروز با زری رفتم بیرون اولش مرکز خرید رو گشتیم ، بالا رفتیم پایین اومدیم از خریدین ها و فکر ها و گشتن ها و گفتین  .بعد میلک شیک خوردیم و اون درد دل کرد و سر کلاف کشیده شد و جلو رفت و جلو رفت و حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم بعد پیتزا خوردیم و حرف زدیم و حرف زدیم و بعد سیب زمینی سرخ کرده خوردیم و همه اینا شد بیشتر از ۴ساعت و حالا من سنگینم . اون ناراحته و من هیچ کاری از دستم برنمیاد ! اون گیر کرده تو زندگی کوفتی و من خجالت میکشم که حالم خوبه . ! 

دعا کنیم برای همه کسایی که مشکل دارن 


تن و بدنم  زیاد کبود میشه اما بیشتر وقتها خودمم نمیدونم کی چی شده! الان گوشه ی انگشت اشاره م جوری کبود شده که قاعدتا باید لای چیزی مثل در مونده باشه ! اما هیچی یادم نمیاد !!! 

وقتی عادت ماهانه شروع میشه درد میپیچه تو دل و کمر و پاها و تمام بدن .خلق تنگ میشه اعصاب خورد و بی حوصلگی افسردگی میل به گریه همه و همه چند روز چنان درگیرت میکنن که حال نداری به چیزای دیگه فکر کنی اینا رو نگفتم که تکرار مکررات شه اما دیشب که کیسه آب گرم رو تو شب تابستونی گذاشته بوده زیر دلم و پیچیده بود به خودم و عماد تحت خوابیده بود بازهم فکر نکردم که اه این همه درد برای چی برای کی؟ چون خیلیا مثل من هر ماه درگیرن باهاش . وقتی دردی مشترکه تحملش راحت تره امان از وقتی که فکر کنی تنهایی. حالا فکر کنید تنها کسی هستید که هر ماه با این قضیه درگیرید چقدر موضوع داغون کننده تر میشه؟؟؟  حالا این رو بسطش بدید به همه جی


حالا بعضیا یه جوری دارن خودشون رو میکشن که به همه بقولونن که صابر ابر و امیرعلی ق و عادل دانتیسم نویسنده نیستن که انگار کتاب امیرعلی ق کلی فروخته چه بلایی سر ادبیات اومده ! بابا جان این اتفاق قبلا با شعرهای مریم حیدرزاده سر ادبیات اومده بود حالا شهرام شپره آهنگ میده بیرون دنیای موسیقی نابود شده؟ یا وقتی هزارپا خداتونن فروخت سینما منفجر شد؟ هرچیزی که پر فروش میشه ااما خوب و ماندگار نیست اینا دو روز بعد فراموش میشن . این همه آهنگ بعد گلشن آشنایی اومد کدومش به ماندگاری اون شد؟ این همه نویسنده نوشت کدومش سووشون شد؟ این همه فیلم کدومش قیصر شد ؟ این همه چیز چرت تو دنیا خب اینام روش! والا!!! حیف اعصاب نیست؟ 

یه سرم پوست درست کردم ۲فاشق ژل داخل برگ آلوئه ورا ۲ق غ عسل ۲ق غ شیر خام . میکس میکنید میمالید رو پوستتون . نوشته اثرش ایمیزینگه ! حالا نمیدونم چه قدر رو پوست تاثیر داره اما رو تقویت روحیه ی قرتی بودن که خیلی تاثیر داره ^_^

 زری  تا بیخ گلو گیر کرده تو لاشه های زندگی که نه تموم میشن نه ولش میکنن . انگار که یه نارنجک صاف خورد وسط زندگیش ‌و اون حالا زیر آوار گیر کرده ! من فقط میتونم باهاش برم بیرون و بستنی و پیتزا و سیب زمینی بخورم و برای چند دقیقه شده بخندیم و اصلا به روی خودم نیارم خنده هاش سطحیه . و نهایتا عذاب وجدان بگیرم از اینکه خوشبختم و اون اینو میدونه.!

پ ن : واقعاااا تبریک میگم بهت مرضیه جوون خیلی خوشحال شدم فهمیدم مامان شدی خانم:)ایشالا صحیح و سلامت به دنیا بیاد :) 


یه جوری دلم سنگینه که انگار تقصیر منه . 

مادربزرگم خونه ش رو تغییر داده کابینت و کمد و رنگ دیوار رو . مامان گفت ،خاله گفت ، مامانی گفت :وفا چه مدلی باشه ؟ من گفتم، طرح نشون دادم ،دایی م منتظر موند زن دایی م و خواهر زاده زن دایی م طرح دادن و همون و اجرا کرد!! و تهش گفتن تو مگه نظر دادی؟؟؟ مامانی گفت امیر بد شده مامان گفت امیر واقعا بی معنیه خاله گفت چه بی کاربرد !  دایی ترش کرد ! اخم کرد تند گفت . من چرا دلم پره؟ چون گفتم هرچی میگیم کار خودت رو میکنی؟ چون گفتم نظر میپرسی عمل نمیکنی؟ ناراحتم چون حس میکنم نباید دخالت میکردم ! 


بگذریم 

امروز کاغذ دیواری خونه خودمون رو عوض کردم باید خوشحال باشم اما دلم سنگینه از اتفاق صبح.


دلم لک زده برای اینجا نوشتن اما اونقدررر درگیر زندگی م که نمیرسم 

نصفه شبه و من زیر کولر دراز کشیدم مدتهاس شبها دیر و سخت خوابم میبره .اینروزا دقیقا سالگرد اون روزای کذایی ه . پارسال همچین شبایی دلم خون بود سرد بود تاریک بود شکسته بود . روزایی بدی بود .یکسال گذشت و چقدر زندگی بالا و پایین داره . یادتونه؟اون روزهامو یادتونه؟؟ چرا مرور میکنم؟ از اینجا حذفشون کردم که نخونمشون . چرا نمیذارم اون زخم ها خوب شن؟ مگه با عماد قرار نذاشتیم حرف اون روزا رو نزنیم؟ بگذریم . از اون روزا درس های زیادی یادگرفتم یکیش این بود که بذار خیلی چیزا رو متوجه نشم . نفهمیدن خودش آسودگی میاره. خیالم آسوده تره . 

چهارشنبه عمه عماد از تهران میاد چند روزی مهمون خونمون. در حقیقت خونه ی مادرشوهرم ولی  قطعا خونه ی ما هم میان . حس خوبی ندارم با اینکه عمه ی مهربونی هستش . متاسفانه حس هام اکثرا درست درمیان !!! با خودم مرور میکنم وفا هرررر چیزی که شد یادت باشه خونسرد باشی ! 

امروز خونه تی کردم .کل آشپزخونه رو گرد گرفتم با شوینده شستم پاک کردم . همه جا رو جاروکشیدم زیر مبل ها کنج دیوار زیر پرده .همه جا . دستمال ها رو شستم فیلتر ماشین لباسشویی و ظرفشویی رو شستم حالا خونه ی فندق من عین دسته گل شده . 

عماد خوابیده کنارم اونقدر تو خواب عطسه کرد رفتم کولر رو خاموش کردم :| 

چهارشنبه صبح فاینال دارم :/ 


جناب یک مرد از اینکه دیگه نمی نویسید ناراحت شدم اما امیدوارم با این کار فضای خونتون آروم تر بشه و همین مهمه. 


یه چیزایی رو باید از ته دل بخوای بعد براش برنامه ریزی کنی بعد براش تلاش کنی . اونوقت اون آرزو میشه واقعیت . آرزو دارم یه بار ۱۴جولای  ، پاریس باشم و بتونم اون آتیش بازی رو از نزدیک ببینم :) هزینه سفر جفتمون حدود ۲۰میلیون میشه و من از الان رفتم تو کار دو دوتا چهار تا شاید سال بعد بتونیم بریم ^_^ خدا کنه !!! باید از خیلییی چیزا بزنم ! 

آدرس کانالم 

https://t.me/Ruznegarihayeman خوشحال میشم مهمون کانالم بشید :)


از وقتی تو کانال تلگرام مینویسم اینجا نوشتن برام سخت و دور شده اینجا رو هنوز دوست دارم هرچند دیر بیام هرچند کم بنویسم.
شنبه برام یعنی کار و کار و کار  
 صبح رفتم کلاس نقاشی ، تعداد شاگردهام بیشتر شده. فاصله پایان کلاس نقاشی تا شروع کلاس زبان یک ربع بیشتر نیست و من بیش از ۵کیلومتر توی ترافیک باید مسیر طی کنم . بعد کلاس زبان روی صندلی آرایشگاه دراز کشیده بودم و بند کار که یه خانم باردار بود روی صورتم خم شده بود و ازم میپرسید تو هنوز قصد بچه دار شدن نداری؟ 
نهار عدس پلو پختم.  پیاز سرخ کرده و گوشت قلقلی و کشمش پلویی رو توی کره تف دادم . عماد گفت : عالی شده چشمک زدم: عدس پلو ذاتا غذای خوشمزه اییه.
معاون آموزشی پیام داد اولیا ها خیلی از کلاستون راضی هستن ممنونم. نوشتم خوشحالم . سرم درد میکنه کسی تو واتساپ پیام داده خوبی وفا؟ پرسیدم شما؟ جواب نداد. پیام رو خوند و جواب نداد. 
دراز کشیدم روی مبل عماد از پشت سرم میگه آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ بعد سرش رو فرو میبره توی گردنم ،لای موهام ، بعد هجم وسیعی از هوا رو میفرسته توی ریه هاش ، انگار که داره موهام رو نفس میکشه. فکر میکنم برم خونه ی مامانی اینا کمکشون .
.
.
عماد گیر داده بریم باکو و من هیچ دلم با این سفر نیست . اون جاهای دیدنی باکو رو سرچ میکنه و پست سرهم عکس های خوشگل نشونم میده طهر سر میز نهار گفت وفا یه کم ترکی آذربایجانی تمرین کنیم اونا عین فرانسوی ها تمایل چندانی به انگلیسی ندارن . 
من سرم رو ت میدم که یعنی باشه . 
من تو دستشویی مسواک میزنم و اون از تو پذیرایی میگه دوستم که امروز دیدمش؟ گفت من آشنا زیاد دارم باکو رفتین خبرم کنید . دهنم رو میگیرم زیر شیر آب . عماد میاد سمت دستشویی وایساده جلوی در . ادامه میده : عالیه نه؟ نگاش میکنم ذوق داره : میگم عماد بنظرت بهتر نیست این سفر رو کنسل کنیم جاش بیشتر رو مسافرت استانبول هزینه کنیم؟ اون مثل توپ پلاستیکی که بخوره به جای تیز تمام ذوقش یهو خالی میشه
.
.
.

حالا من توی تاریکی نصف شب حوله پیچیدم دور خودم و با موهای خیس نشستم زیر نور آباژور .عماد تخت خوابیده . من لیست کارهای فردا رو چک میکنم. یکشنبه روز منه :پیاده روی ،
خرید سبزی ،
نهار چی بپزم ؟
چک آپ ماهانه .
معاینه دندان پزشکی .  
 خرید کفش
لوبیا  پلو واسه نهار خوبه .
 یادم باشه واسه دانشنامه م زنگ بزنم دانشگاه 
لغتهای ترم پیش زبان رو مرور کنم 
دیگه چی موند؟ 
چی کمه؟؟؟ 

چی کمه؟؟
یه چیزی تو زندگیم کمه و من نمیدونم چیه با اینکه تمام روزهام رو پر کردم احساس بطالت مثل زالو تمام روحم رو داره میمکه. چی کمه لعنتی؟؟

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها